از نو. مجدداً. تازه به تازه. (ناظم الاطباء). به تکرار. پیاپی. متوالیاً: ز لشکر بر پهلوان پیشرو به مژده بیاید همی نوبه نو. فردوسی. پدید آمد این گنبد تیزرو شگفتی نمایندۀ نوبه نو. فردوسی. جهان بد به آرام زآن شادکام ز یزدان بدو نوبه نو بد پیام. فردوسی. هر کس رهی دگرت نمودند نوبه نو از یکدگر بتر به سیاهی و مظلمی. ناصرخسرو. جهان را نوبه نو چند آزمائی همان است او که دیدستیش صد بار. ناصرخسرو. نوبه نو شیفته گردم چو به من نوبه نوپیک خیالش برسد. خاقانی. هست این زمین را نوبه نو کاس کریمان آرزو یک جرعه کن در کار او آخر چه نقصان آیدت ؟ خاقانی. اشترانش ز مرز بیگانه می کشیدند نوبه نو دانه. نظامی. کجا آن نوبه نو مجلس نهادن بهشت عاشقان را در گشادن. نظامی. شهنشه باز فرمودش که چونی که بادت نوبه نو عیشی فزونی. نظامی
از نو. مجدداً. تازه به تازه. (ناظم الاطباء). به تکرار. پیاپی. متوالیاً: ز لشکر برِ پهلوان پیشرو به مژده بیاید همی نوبه نو. فردوسی. پدید آمد این گنبد تیزرو شگفتی نمایندۀ نوبه نو. فردوسی. جهان بُد به آرام زآن شادکام ز یزدان بدو نوبه نو بُد پیام. فردوسی. هر کس رهی دگرْت نمودند نوبه نو از یکدگر بتر به سیاهی و مظلمی. ناصرخسرو. جهان را نوبه نو چند آزمائی همان است او که دیدستیش صد بار. ناصرخسرو. نوبه نو شیفته گردم چو به من نوبه نوپیک خیالش برسد. خاقانی. هست این زمین را نوبه نو کاس کریمان آرزو یک جرعه کن در کار او آخر چه نقصان آیدت ؟ خاقانی. اشترانش ز مرز بیگانه می کشیدند نوبه نو دانه. نظامی. کجا آن نوبه نو مجلس نهادن بهشت عاشقان را در گشادن. نظامی. شهنشه باز فرمودش که چونی که بادت نوبه نو عیشی فزونی. نظامی
بیشمار و بی حساب و در کمال دقت. (ناظم الاطباء) ، جزء به جزء. به تمام جزئیات. با تمام جزئیات. (یادداشت مؤلف) : رو توکل کن تو با کسب ای عمو! جهد می کن کسب می کن موبمو. مولوی. چون شنوای است خدا موبمو هرچه نیرزد به شنیدن مگو. - موبمو شرح دادن، با تمام جزئیات شرح دادن و بازگو کردن. (یادداشت مؤلف) : گر به تو افتدم نظر، چهره به چهره رو به رو شرح دهم غم ترا، نکته به نکته موبمو. قرهالعین. ، ذره ذره. کم کم. اندک اندک: موبمو و ذره ذره مکر نفس می شناسیدند چون گل از کرفس. مولوی
بیشمار و بی حساب و در کمال دقت. (ناظم الاطباء) ، جزء به جزء. به تمام جزئیات. با تمام جزئیات. (یادداشت مؤلف) : رو توکل کن تو با کسب ای عمو! جهد می کن کسب می کن موبمو. مولوی. چون شنوای است خدا موبمو هرچه نیرزد به شنیدن مگو. - موبمو شرح دادن، با تمام جزئیات شرح دادن و بازگو کردن. (یادداشت مؤلف) : گر به تو افتدم نظر، چهره به چهره رو به رو شرح دهم غم ترا، نکته به نکته موبمو. قرهالعین. ، ذره ذره. کم کم. اندک اندک: موبمو و ذره ذره مکر نفس می شناسیدند چون گل از کرفس. مولوی